شعر حادثه ی شب – فرزاد صفانژاد

.
جز یادِ تو اینجا غزلی در بَرِ من نیست
جز پَرت ‌و پَلا هیچ دراین ‌دفترِ من نیست
.
یک قاب ‌و من و غصه و گیتار و شب و آه
هم صحبت و همراهِ شب و چشمِ تَرَم نیست
.
دریای خیالم شده پُر از غزلِ تو
جز چشم و لبت واژه ی دیگر به سَرم نیست
.
شب رفته و گیتارِ من افتاده و من مست
ازحادثه ی آن شبِ دیشب خبرم نیست
.
خواهم که بگیرم خبر از بادِ سحرگاه
جز خالِ لبت هیچ سَندی معتبرم نیست
.
پَر میزنم آخر به هوایت سَرِ هر بام
چون یادِ تو دارم غم از این بال و پَرم نیست
.
بازآ که نمانده دوسه بیتی به فنایم
وقتی برسی از غمت اینجا اثرم نیست

.
فرزاد صفانژاد
.

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه