« دانه خردل 6 »
ای آنکه نطق آدمیان ، نقش پای توست
سرتاسر سماء و زمین، در بنای توست
با آنکه آدمی ، نـشناسد رضایتـت
نطق و امید آدمیان ، بر رضای توست
از آب دیده ،هر که خورد آب و نان خود
در علم حق شناسی، خود آشنای توست
تا حال اگر به منزل تو ره نـیافتم
من یافتم منزل دل ، چون سرای توست
گِرد زمین و دور جهان ، را که گشته ام
دیدم که ثابتند ، دل بشکسته جای توست
بشکسته سر منم ،که شیاطین سرم شکست
این سر بر انتظار ، همان مومیای توست
گـر خون دل زِ هر مژه ام، می شود روان
ظاهر نـبینمت و دلم در لقای توست
داد از دَمـی که آدمیان را بـیاورند
ظاهر به پای عدل و حساب از جزای توست
کی می شود که این من گم گشته بنگرم
ره گُم نکرده ام ،ره منزل سرای توست
دستان سرای بلبل و باغ گُلت شدم
تا شرح آن دهم ،گل باغ از بقای توست
در حیرتـی فـرو بـروم ، تا بـبینمت
هرکس به حیرت است،همان آشنای توست
ما بنده ی توایم ، به راهت به طاعتیم
ذکر زبان ما به یقیناً برای توست
مهـر و وفا ، زِ مردم دنیـا نـدیده ام
نیکوتریـن مهـر ، به دنیـا وفای توست
صوت و صدای رحمتت از آسمان گذشت
رحمت به آسمان و زمین ،از صدای توست
پیغمبری ندا نـشنیده است ، زِ غیـر تو
هر کس ندا شنیده ،همان از ندای توست
با دل شکسته در همه جا ، چون در الفتم
دیدم شکسته دل ،همه جا مبتلای توست
این پیکر بلاکش من ،کی به راحت است
ور یو 1 زنند ، به دایره ی پُر بلای توست
درد از من است و سوی من آید فشار درد
حکمت بگو بُوَدسلامت من در دوای توست
گر پیکرم به خاک زمین ، ذره ذره شد
بار دیگر مجسمه اش ، در پنای2 توست
قرآن بـخواندنم ، همه شبهـا چه می شود
گر نیّتـم نه خاطر محض رضای توست
گر ساکنان عرش ، به من طعنه می زنند
گویم که عرش ،فرش به پا از بنای توست
بـر انتظار حُسن تو ، اینجا نـشسته ام
دانم که حُسن عاقبتم ،در ولای توست
بیهوده گو نی ام ، من این گفتگو کنم
زآن گفته محمد(ص) و وحی و ندای توست
هر پادشاه و منعم و درویش و هر چه هست
جمعاً گدای مرکز دولت سرای توست
ما کی فریب مردمِ دیوانه می خوریم
دیوانه را کجا خبر از مدعای3 توست
من تخت و تاج مُلک شهان را نخواهمش
دایم سرم بر این درِ دولت سرای توست
سرهـا به خاک ، گـر نـگذارند برابرت
در معرض خطا و خطر، در قضای توست
واضح نـمی توان اثراتـت شمارمش
این گفتگویم ، از اثـر جابجای توست
من آن نماز صبح و نیازم به راه کیست
در آن نسیم صبح ، فرح در فضای توست
در مشکلی دلم بـتپد ، حل آن کجاست
حلش بدست قدرت ،مشکل گشای توست
در حیرتی دلم بُوَد ، آخر چه می شوم
این حیرتم زِ حکمت قدرت نمای توست
خیاط صنع4 طرز قبایت ، نکو بـدوخت
خوش دوزیَش،زِ قامت خوش دلربای توست
دیوانه نیستم من ، زین نکته نگذرم
دیوانه بی خبر زِ همین نکته های توست
در منطق شعور بشر نکته این بُوَد
هر منطق از تو است وحساب رسای توست
هر نکته نکوی تو، بر جای خود نکوست
آن نکته درکجاست،که از نابجای توست
پیشت جهان با عظمت ، دانه خردل است
این قدرت عظیم ، یکی نکته های توست
کوته نظر کسی که ندانست نکته های تو
هر نکته ای ، زِ حکمت بی منتهای توست
یاللعجب ! خدا تو بر این نکته واقفی
آنها تمام حامل وِرد و ثنای توست
در حیرتم که همه اندر چه نقطه ایم
کز ما تمام نقطه نظر،خاک پای توست
در انتهای فکر بشر ، ره به انتهاست
کی داند این بشر،که کجا انتهای توست
از حکمتـت زِ تجربه می گوید این حسن
زآن تجربات مدتی از سالهای توست
٭٭٭
6- دانه کوچک اسپند – ذره
1- یوغ – چوبی که بر گردن زندانی نهند 2- پناه 3- آرزو – مقصود 4- آفریدن- کردار

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه