شعر دیده ی روشن – حسن مصطفایی دهنوی

« دیده ی روشن »
ای دیده ی روشن،تو بکن دور جهان سیر
همّت بـگمار و مطلب نانـی از آن غیر
بیدار شو ای دیده ، که حتماً نـتوان سود
بـنمود زِ مالی که بُوَد زحمت آن غیر
آن مال ، که بـر ما اثر نیک بـبخشد
مالی است که پیدا بـشود،از ره آن خیر
این دانش و این تجربه را پیـر جهانگرد
آن گفت:به من کرده ام این را زِ جهان سیر
هر بچه که اول به جهان،چشم کند باز
ناشی به جهان باشد و نادیده ی این دیر2
از عالم بگذشته ی دنیا ، خبرش نیست
کی صحنه ی بگذشته ی دنیا،کند آن سیر
آنها که در اطراف همان طفل صغیرنـد
باید بکنند رهبری اش را به همان خیر
آن خویش و اقارب3 که بر آن ره نـنمایند
خویشی نـنمایند ، بُوَند4 بدتر از آن غیر
هرکس که زِ اقوام خودش،جور و جفا دید
ناچار شود تابع جور و ستم غیر
ما را به جهان ، ثروت و مالی که نباشد
تا خرج نمائیم و کنیم دور جهان سیر
ناچار از این گنج قناعت ، بکنم خرج
تا خلق نصیحت بکنم از رقم5 شَیر6
نزدیک من این حرفِ حقیقت نـشناسند
باید بـزنم حرف حقیقت ، بـرِ آن غیر
تا بلکه غریبان ، سخنـم را بـشناسند
این حرف حسن ،محض صوابست ازآن خیر
٭٭٭
2- کنایه از دنیا 3- نزدیکان 4- باشند 5- نوشتن 6- پند دهنده – زیبا

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه