شعر شادی و غم – حسن مصطفایی دهنوی

« شادی و غم »
ما پیچ و تاب ، دور جهان را ندیده ایم
در طول عمر ، در چم یک ره رسیده ایم
حرفی اگر زِ پیچ و خم ره شنیده ایم
حرفـی شنیده ایم و حقیقت ندیده ایم
یاللعجب!چه بازی است دور چرخ روزگار
ساکن بر آن شدیم و منزل ندیده ایم
چرخ کهن ، به گردش نظمین پایدار
این پایگه کجاس ،که ما آن ندیده ایم
در آن طریق تمدن ، قلندری چه بود
که شوق وذوق قبول از تو و آن قلندر کرده ایم
ما ساکنان عرش ، به سطح زمین تو
دل بر صفای و لطف و رضایت نهاده ایم
ما خوشدلی زِ خودسری خود ندیده ایم
زآنجا که نام نیک و نکویت شنیده ایم
ای بیخرد پسر ،بنگر این دور ،دور کیست
جمشید و دور آن چه شد ،آن را ندیده ایم
صد گونه بی وفایی ازاین دور عجیب نیست
از بی وفایی اش ، دو هزاران شنیده ایم
خاروگُلست به دور جهان شاخه اش یکی است
خارش کشیده ایم و گلش را نچیده ایم
شادی و غم به دور همند ، می زنند دور
ما شادی اش ندیده و غم را چشیده ایم
ای باغبان دوره ، کجایی به ما بگو
در باغ رد پای تو زین دوره دیده ایم
این دور، دور گردش دنیا ،حسن چه سود
ناپایدار باشد ، از آن دل بریده ایم
٭٭٭
حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه