شور و شوقی در دلم آمد بروز گفته ام یارب دلم افتاد سوز گفت آنجا تو چه دیدی ای رفیق گفتمش آن ساق سیمین یار شیرین در کُجور گفت ما شاهیم ، هر کس راه ندیم گفتمش مشتاق و حیران هاتفی بردم بزور سالیان هستیم به شوق آن نگار این چنین خالی چه گشتیم از غرور
حامد نوروزی
378 بازدید
برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید
لطفا پاسخ را به عدد انگلیسی وارد کنید:
چیزی خاص را وارد کنید: