درتنهایی خویش رفتم به باغ گل به زبان تو خواندم دل همره او شدم و به سفررفتم ازخاک به افلاک آب را زمزمه کردم تا صبح صبح شد صبح سحر برلب آینه خندیدم ومن گمشده را به سراپرده گلسا بردند…
حامد نوروزی
405 بازدید
برای ارسال نظر باید وارد سیستم شوید
لطفا پاسخ را به عدد انگلیسی وارد کنید:
چیزی خاص را وارد کنید: