.. خنده های من شبیه قهوه های تلخ کافه ست
خیلی وقته بودنِ من توی زندگیت اضافه ست
..
خیلی وقته انتظاری واسه بودنت ندارم
مثل یک فیلم قدیمی پُرِ لحظه های تارم
..
قصه ی عشقِ من و تو یه رمان پُر از دروغه
این روزا تلخیِ حرفام مثلِ شعرای فروغه
..
این روزا من دیگه حسی ، به پرنده ها ندارم
منم از تو یاد گرفتم ، دل شکوندن شده کارم
..
حالا من مثلِ عروسک ، دیگه درگیره سکوتم
فکرِ دل بریدن از تو ، هجرتِ تا ملکوتم
..
من برای زنده بودن بی تو انگیزه ندارم
غرق گریه بودم اما شونه هاتو کم میارم
..
لحظه های بی تو بودن واسه من شبیه مرگِ
سرنوشت من و چشمات قصه ی گل و تگرگِ
..
تو برام شبیه نوری توی این ظلمتِ شبها
بیا انگیزه ی من شو تا نباشم دیگه تنها
……
فرزاد صفانژاد

 

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه