شعر مثنوی آه – علی ناصری (عین)

یاد یاران ام ،به دل سدی زدم
دربساط حادثه، نقدی زدم
اشک گشتم درشب این سالها
شرح هجران گشته ام درآه ها
سوزماندن درشب پروازها
چشم هجران میشودآوازها
اشک وسوزم سخت ویران می کند
آه سرداین خانه زندان می کند
آه یاران ،یک موافق ؟راه کو
چهره سجاده ،درد چاه کو
در شب بی درد مردان زمین
جسم زیبای جوانی روی مین
درهجوم وحشی این دردها
شرح آتش می شوندنامردها
آه سختم ،پیکری از سوزها
خانه در تزویر شد این روزها
درشب غفلت زراه مردها
درسرهر کوچه اند بی دردها
صورت درد م و باران دیده ام
خانه ،در اندوه یاران دیده ام
کوچه ی دردی به آه مادرم
چهره ی زردی به خط آخرم
آه امشب کوچه دربیدادسوخت
مثنوی ها در شب فریاد سوخت
هان عزیزان چهره ها را خواب برد
قصه ی این غصه هاراآب برد
ناله ی آخر شدم این روزها
چشم بارانم به جنگ افروزها
در شب قناسه بار ان ،رمل ها
درس خون را می نوشتنداهل ها
آه یاران نامه هامان آه شد
یادمان جبهه مان بی گاه شد
نامه ی این جبهه هارابادبرد
قاب اشک مادران را یاد برد
مثنوی دردم وباران شدم
نقد عزت های این دوران شدم
شرح دردم مثنوی های فراغ
شرحی ازیاران وروزاشتیاق
مثنوی دراشک باران ،آه سرد
ختم پایان می شوم درآه مرد
آه یاران درکَمِ ،اندیشه ها
خودبخوددردیم ما درریشه ها
آه یاران انقلابی در ولایت ما زدیم
قصه تکراری درد هدایت ما زدیم
آه یاران با ولایت مانده ایم
دردعشقیم روایت خوانده ایم
آه فرزندان روح الله در روز عمل
می کنند،این بی ریشه گان پر دغل
آه یاران ،یک علی یک چاه درد
این همه آشوب ها درفکرسرد
ریش هامان کیش هاشان بشکند
این همه اندیشه هاشان بشکند
ما همه چشم انتظار و روزها
چشم باران می کشیم امروزها
تیردردیم چنان آرش رویم
چون علی گوید، دل آتش رویم

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه