شعر معبد پر حادثه – فرزاد صفانژاد

عابدِ مَعبـدِ پُر حادثـه‌ای تاریکم
من خداوندِ نفس‌هایِ پُر از تشویشم
در پَرستش همه جا آیـنـه را می‌بینم
قاتلِ مُنکرِ فرمانِ خودم در خویـشم
..
اِلتِهاباتِ زمان ، تـیغِ تَبر ، ساقه‌یِ تَر
در بهارم ولی از زردِ خـزان لبریـزم !
چشمهایم پُر از انکارِ سقوط است و مدام
از گلو بُـغـض به قَعرِ دلِ خود می‌ریزم
..
بارها رفته‌ام از خویـش ولـی با این حال
من سفر کرده‌یِ ناپـُخته‌یِ هر حادثه‌ام
می‌روم قصه به قصه پیِ آغازِ خودم
باز مهمانِ پُر از وحشتِ در حـادثه‌ام !
.
..
فـرزاد صفانژاد
.
..

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه