بعد از بهار سبزت آمد پدید پاییز
ازهر طرف خزان بود هی می وزید پاییز

هردم صدای تدبیر از گوشه ای درآمد
بازم سکوت جانان آخر رسید پاییز

غم بر نگاه عاشق پرمی کشید ،آتش
گم کرده راه خود را این ناامیدپاییز

برگی فتاده بر آب چَشمی چکید،بارید
خشکیده شده دلی باز غم آفرید پاییز

گویی سپیده سر زد رنگی به دل پاشید
بازم تبر به دل زد شد رو سفید پاییز

رنگ جنون گرفتس کارون زرنج پاییز
سرکش صدای هر موج هی می درید پاییز

عمری گذشتُ اما آخر ندید این دل
شوری به دل بریزد آرَد نوید پاییز

فاطمه مقیم هنجنی

 

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه