شعر خسرو مهرویان – حامد نوروزی

خسرومهرویان
ای خسرو مهرویان داد از غم تنهایی
جان بی تو به لب آمد وقت است که باز آیی
هردم دل این عاشق شاداب نمی ماند
دریاب مریدت رادر وقت غزل خوانی
دیشب گِله زلفت باتوهمی گفتم
گفتاغلطی بگذر زین فکرت رسوایی
معشوقی ومهجوری دورازتوچنانم کرد
کزدست بخواهدرفت آن دلبرپرسایی
دردایره جاه اَت ما نقطه بی طائیم
لطف آنچه تو می گویی امرآنچه تو فرمایی
حامد دل ما خون شد از هجرت طولانی
مردنت تسلاباد ای عاشق شیدایی
حامد نوروزی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه