شعر دیده به دل دوخته ام تا بیایی به میهمانی – ژیلا شجاعی (یلدا)

دیده به دل دوخته ام تا بیایی به میهمانی
بر درخت سبز نگاهت شاخه های مهربانی
در عمق لبانت آوای مهر انگیز همزبانی
تک درخت تنومند شانه هایت تکیه گاه بی پناهی
در میان برق دیدگانت عاطفه می باری
قلب رئوف بیکرانت گشته چشمه ساری
سرزمین خشک تنم را نجات داده از خشکسالی
در یادم هست خاطرات پنهانی
قامت چون سرو خرامانی
در عمق ذهنم باغی سرسبز و خیالی
به وسعت یاد تو می کارم گلهای ارغوانی
به تیر غمزه تو گشته ام زندانی
به زلف تو مست گشته ام و آورده بر من پریشانی
نوای چنگی غمگین است بی تو زندگانی
دیده به در دوخته ام تا بیایی به میهمانی 

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه