شعر زخمیِ اسارت – سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

✓ زخمیِ اسارات:

…باید از تو نوشت.
وقتی،،،
بهار از تو شروع می‌‌شود.
و اردیبهشت،
لحظهٔ حضور توست آن‌گاه که،
گردش جهان
حول آفتاب نگاه توست

باید
از تو نوشت
وقتی سازهای جهان کوک می‌شود
با اشاره‌ی انگشت‌های تو
و تنت،
عبور می‌دهد
فقرات کش آمده را
تا انتهای دعوتِ پرندگی‌ی چشم‌ها.

تو،،،
نُتی هستی ادامه‌دار
با اندامی پیچیده در مهتاب!

با تو باید،
از جنون نوشت
از حوصله‌ای که
در ترکیبی فریاد لمس می‌شود
زیر ناخن‌های زِبرِ تردید
برای دریدن خیالهای تازه‌ساز
و هوسی شدید
که در انزوای یک جمع تشریح می‌شود؛
بعد از صد سال تنهایی!

با تو باید،،،
از خون نوشت
روی ملحفه‌های مچاله
در شبی میگرنی

با تو باید
تمام شهر را پرسه زد
زیر چتری که
رنگی نمی‌پذیرد
وَ راه رفت
و راه رفت،،،
زیر نگاه‌های هرز خیابانی که پایانی ندارد

با تو باید از درد نوشت
از بی‌کسی‌های یک مرد
از دست‌هایی سرد
از مادران تابوت برپُشت
از دختران سوخته‌ی شهر!

با تو باید
از قرن‌های رج زده نوشت وُ،
–دختران نو رَس.

با تو باید
از خیابان‌های وحشی پرده بر داشت
محصور ِفواره‌های شهوت
از لاینِ روزهای اعتراض
باید،
–از آبان
–دی
و بهمن نوشت!

باید از تو نوشت
و زن های بسیاری که
با مرهم زخم‌هایشان
بکارتی نا مکشوف را
زیرِ سئوال می برند

با تو باید
از خودم به نویسم
زخمی‌ی سال‌های اسارت
در شلوغِ یک بیداری
از انقلاب تا رسالت
و از زندان‌های تُو در تُو

با تو باید
از تاول‌هائی نوشت
که مسیری را زوم می‌کند
تا دایره‌ای تکراری…

با تو باید از اهریمنی هجا بگیرم
که در کالبدت اورنگ زده است

با تو باید
از گورستان‌های تازه نوشت
با تو باید از تو نوشت
از
تو!

 سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه