الا یا ایها الســاقی چه بگــریزم زغــم هردم
که غم صاحبدل است برما؛ زندبردل قدم هردم
چو از خاطر بشویم ردِ غم بر باد بسپارم
شبیخون می زند برما؛کند بر دل ستم هردم
فغان بردل؛ کنم شکوه به بختِ خفته برخوابم
مزن برعهدیارتکیه چوباد رقصان شوم هردم
غم گیتی ؛گَرَم برتــن هزاران آتـش اندازد
من آن مرغم کز آتش پر زند خاکسترم هردم
بگیرم اوج وچینم نور؛با مرغ هوا دوست شوم
چَشم بندم به قضا عاری از غم بشوم من هردم

فاطمه مقیم هنجنی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه