شعر مرد عابد – حسن مصطفایی دهنوی

« مرد عابد »
هر که از یار نـجوید مدد کار بِـهیچ
گر یبار1 آن بکند ،کار دوصد بار بـهیچ
اشکی از دیده ی خونبار بمالیم به چشم
دیده تا تـر نـشود در بـرِ دلدار بـهیچ
اشک اگر طفل زِ چشمش نـفشارد به برون
شیر مادر نـخورد ، مِهـر پرستار بـهیچ
یار اگر یک نفرم باشد و یاری بدهد
کافی است،بهر من آن هلهله2 اغیار3 بـهیچ
مرد جنگی هنرور بکند فتح زِ جنگ
بهر جنگ آوری است ،مردم افکار بـهیچ
یار حاذق4 به دلم ، نان بـنهد در برِ من
خانه دور از وطن من ،دو صد انبار بـهیچ
یار با لطف و عنایت بُوَد ، آن یاور من
منت و کبر و دغلکاری اشرار بـهیچ
زُهد و تقوا و مسلمانی ما عَمد5 بُوَد
اجتماعات فراوان ، همه کفار بـهیچ
شخص بیمار ، مسیحا طلبد بهر شفاش
قال و قول است ، صداها برِ بیمار بـهیچ
مرد عابد زِ عبادت ، عمل آور به ظهور
ورنه این عُجب فروشی بـرِ ستّار بـهیچ
توبه باید به حقیقت بکنی در برِ آن یار
توبه و باز شکستن و به تکرار بـهیچ
آدم از عاطفه اش رهبر مردم بـشود
آدم کینه ور و مردمی آزار بـهیچ
آدم از کار نکو مورد طبع همگی است
کار بد پُـر ضررس ، آدم بدکار بـهیچ
آدم با هنـر و زیرک و پُـر کار نکوست
بدی و بی هنـری و آدم بیکار بـهیچ
آبـرومندی زن ، عفّـت و پاکـی بُوَدش
زیور و زینت و دستبنـد و دستار بـهیچ
نقش سازنده ی ما گر به نکویی نَـبُود
اگر اعلام شود در همه بازار بـهیچ
یار اگر هر چه ارادت بـکند بر سر من
به ارادتش من اگر می کنم انکار بـهیچ
یار حاذق به دلم ، رزق دهد بر دل من
رزق دور از وطن من،به دو صد انبار بـهیچ
هوشیاری و فراست6 اگر از یار نـشد
بی دلیل از ره آن ، آدم هُشیار بـهیچ
صافی و سادگی و صدق و صفایس برِ یار
با تجمّل به برش ، خرقه و زُنّار7 بـهیچ
تا که باران خدا ،بر سر آن غنچه نـریخت
غنچه گل نشکفت،آن شاخه ی پُرخار بهیچ
تا که واضح نکنی کارخود از لطف که بود
سرفرازی خود از بُـرد همان کار بـهیچ
پا بـزن بـر سر هر عُجب و تکبر تو بشـر
در ره عُجب و تکبر ،همه گفتار بـهیچ
بر همان یار اگر تکیه نداری تو حسن
آن همه شعر که گفتی ،همه اشعار بـهیچ
***
1- یک بار 2- جوش و خروش 3- بیگانگان 4- استاد – ماهر 5- اختیار 6- دانایی و زیرکی 7-کمربند مجوس
حسن مصطفایی دهنوی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

  • هنوز نظری ندارید.
  • افزودن دیدگاه