آذر 10
شعر دیده به دل دوخته ام تا بیایی به میهمانی – ژیلا شجاعی (یلدا)

دیده به دل دوخته ام تا بیایی به میهمانی بر درخت سبز نگاهت شاخه های مهربانی در عمق لبانت آوای مهر انگیز همزبانی تک درخت تنومند شانه هایت تکیه گاه بی پناهی در میان برق دیدگانت عاطفه می باری قلب رئوف بیکرانت گشته چشمه ساری سرزمین خشک تنم را نجات داده از خشکسالی در یادم […]

آذر 08
شعر مثنوی آه – علی ناصری (عین)

یاد یاران ام ،به دل سدی زدم دربساط حادثه، نقدی زدم اشک گشتم درشب این سالها شرح هجران گشته ام درآه ها سوزماندن درشب پروازها چشم هجران میشودآوازها اشک وسوزم سخت ویران می کند آه سرداین خانه زندان می کند آه یاران ،یک موافق ؟راه کو چهره سجاده ،درد چاه کو در شب بی درد […]

آذر 06
شعر یادم از ترانه افتاده – علی ناصری

باکاروان نورم شب وحشت ستاره افتاده درمانده ی دردم شب هجران ترانه افتاده در دشت شقایق وحشی در بند آب و گِل اشکی بی بهانه افتاده در معبر امیدبه صبح پروازم به خاکم،شهابی شبانه افتاده باهمه دردم ،انحنای یادم بی کرانه افتاده وامانده ام اسیرروزهای خود به کوله بار دردم ،آشیانه افتاده به عزم بسته […]

آذر 06
شعر از برکت قطره های باران – ژیلا شجاعی (یلدا)

سبز گشته چمن به اشتیاق باران بر شیشه نازک دل می زند نم باران بر فصل سرد تنم شوق دلپذیر باران مانند آفتابی است در گرمای تابستان قد می کشند علف ها در زیر پای درختان غنچه شکوفه کرده در میان مرغزاران بلبل می خواند آواز بر روی شاخساران می جوشد از برکت دانه های […]

آذر 06
شعر پاییزی با هزاران رنگ – ژیلا شجاعی (یلدا)

برکه پر آب، از باران پاییزی می شود لب تشنه علفزار، دوباره سیراب می شود بیدار می شود گویی جهان از خواب هم همه ای در میان شهر جاری می شود رقص شاپرکها در کنار مرغزارها با آب بازی مرغابی ها شادی برپا می شود صدای هم همه چلچله ها می رسد به گوش با […]

آذر 06
شعر دل عاشق کجا می گردد و معشوق کجا – ژیلا شجاعی (یلدا)

تنگ بلورین هست ماهی را خاطرخواه نمی داند مانده ماهی در حسرت دریا قناری کنج قفس در رویای بوستان نمی داند آوازش را قفس هست خاطرخواه گل سرخ خواب باغچه را می بیند هر دم نمی داند گلدان هست عطر تنش را خاطرخواه از دست سیاهی فراری است مهتاب نمی داند شب سیاه هست نورش […]

آذر 06
شعر جلوه ی حسن – حسن مصطفایی دهنوی

« جلوه ی حُسن » به تماشای تو گرمنـد ، تماشایی ها گِرد شمع تو بگردند ، به زیبایی ها بی بصیرت نتوان دید ، تو را یک نظری به بصیرت بتوان دید ، نه بینایی ها منشأ چشم مرا ، حاجت دیدار تو بود وَرنه حاجت نَـبُدش ، هیچ به زیبایی ها روشن از […]

آذر 06
شعر پایان دلدادگی های گل و گلدان – ژیلا شجاعی (یلدا)

چه تماشایی بود به گل نگاه گلدان تکیه داده بود گل به خاک های گلدان گل زیبا دل برده بود از گلدان ساقه گل پنهان بود در خاک گلدان دم از عشق گل می زد هر روز گلدان چه زیبا بود و با طراوت گل در گلدان به باد پاییزی از لب دیوار افتادگلدان شکست […]

آذر 06
شعر می چکد از دیده باران – ژیلا شجاعی (یلدا)

بر فراز آسمان می کشند ابرها نقش هایی ناب از دیده باران می چکد قطره های اشکی تابناک جاری می شود بر تن برکه و گونه های خاک می سازد ترنم باران هر لحظه هوایی پاک سنگ های کف رودخانه عاشق زمزمه های آب می رقصند زیر باران با ساز و نوای قطره های آب […]

آذر 06
شعر جدال شب و روز – ژیلا شجاعی (یلدا)

خورشید مو طلایی بر تنش پیراهنی زمردین دست در دست روز می آید میهمانی در زمین نور خورشید در روشنایی روز می گردد پیدا آفتاب طلایی با رسیدن روز می رسد از راه در مسیر هم می گردند شب و روز ناپیدا حریر روز از رنگ مشکی شب پیوسته جدا چهره ماه، پشت نقاب شب […]

آذر 06
شعر اشک قلم – علی ناصری

دوستانم می گویند از شادی بنویس از صلح وزیبایی عزل ودوبیتی های عاشقانه ساز کن همه را مهیا نمودم نقش ها ردیف هاو قافیه های شاد خواستم از خال ل**ب وطنازی بنویسم بنویسم از رسم فرهادها وتیش ها ازشیرین سخنی های شیرین و…………… وبه شیرینی که رسید بغض تلخی راه گلویم را بست وباران جاری […]

آذر 06
شعر خوی – حسن مصطفایی دهنوی

« خوی » خوی بدخود،تو رها کن دراین روزگار خوی نکویت بُوَد از کردگار طبعت اگر در ره حق مایل است طبع2 تو بهتر شود از کردگار ای بشر آن فطرت نیکت ، بـبین فطرت نیک آورد از کردگار کار جهان ، بی اثر از حکمت است حکمت حق کار کند ، استوار بی علل […]

آذر 06
شعر آیینه ی ما – حسن مصطفایی دهنوی

« آیینه ی ما » ای پسر طعنه مزن ، بر من و آیینه ی ما عکس آن لطف خدای است،در آیینه ی ما گنج باقی قناعت بِـه2 ،که حماقت3 باشد آن فراوان و بزرگ است، به گنجینه ی ما گنج علم وعمل از سینه ی ما سر زده است سر به تسلیم خدای است،همین […]

آذر 06
شعر فیض خوشگوار – حسن مصطفایی دهنوی

« فیض خوشگوار » اطراف کعبه تا که بلند است ،صدای ما شاید جواب ما بدهد ، آن خدای ما ما را رضای حق ، به ره کعبه آرزو است گر حق ، تفقدی بـکند بر رضای ما پای برهنـه ما به ره کعبه مـی دویم حاجی نشان بکن ، تو همین رد پای ما […]

آذر 05
شعر ندای خدا – حسن مصطفایی دهنوی

« ندای خدا » چونان خلیل بر این کعبه ،صدای ما شاید قبول حق شود احرامهای ما ما محرمیم در حرم با صفای حق شاید ترحمی ز حق آید برای ما ما کم بهاء و بی اثر ازعلم ومعرفت آن معرفت بُوَد، نه چو این ادعای ما مهر وفای با عظمت را نمی توان مقایس […]

آذر 05
شعر معشوق نامی – نعمت الله سیادت مقدم

رفتم بر دم در خانه معشوق سنگین نامـــــــــی در زدم  آمد در گشود و کردم سلامــــــــی حرف دلم گفتم چنین که همسرم شو فلانـــــــی گفتا که برو تو هنوز جوان و خامــــــــــی رفتم سینه سوخته برگشتم بعد از چند سالـــــــــــی رفتم باز بر در خانه معشوق به هانـــــــــــــــی در زدم و گفتا کیستی فلانــــــــــــــی؟ گفتم […]

آذر 03
شعر دشت شقایق – حامد نوروزی

ای گل دوش تا وقت سحر تو در کناربالینم بودی بر مشامم عطرآگین وبردلم دشت شقایق بودی

آذر 03
شعر درکنارم – حامد نوروزی

خوشا صبحی که آیی و نشینی در کنارم ومن چشمی گشایم وتو را بینم در سرایم…

آذر 03
شعر می فروش – حامد نوروزی

ای دل میان تو و آن یار می فروش چه بود دوش که جان و تنم شده مدهوش و در و دیوار همه گوش

آذر 03
شعر نگار من – حامد نوروزی

نمی دانم چه محفل بود همانجایی که تو بودی پری پیکر نگار من بسان شمعی فروزان بود

آذر 03
شعر گاهی – علیرضا ذکاوتمند (هامون)

گاھی قلم ھم اشک میریزد در شبھایی که مانند امشب حال و ھوای دلم بی تو آنقدر ابریست که حتی خورشید ھم میترسد حرفی بزند ھمه ساکت نشسته اند تا ببارم ببارم بر کویر خشکی که بین من و تو فرسخ ھا فاصله انداخته آنقدر میبارم تا سیل اشک ھایم کویر را پر کند آنوقت […]

آذر 02
شعر در پی یار – سعید افصحی

آرامش جان را از پس کدام دیوار این شهر پر هیاهو میخواهی… نگاه کن! تو مانده ای و خود تو اندکی بود و رفت..‌‌‌‌. سال ها بگذشت و تو مانده ای ..‌. میدانم پناهت بود، آرام جانت بود ..‌‌. تکرار نکن خاطراتت را، عذابیست میدانم بازگو نکن مشکلاتت را، عذابیست میدانم غریب بود و غریبانه […]

آذر 02
شعر بازیچه دنیا – عنایت الله ایرانمنش

حکم و فرمان دلم شد تا سکوتم را گهی ، با گذشت روزگاران بشکنم از خوشی ونا خوشی هایم نمی گویم سخن یا که در وصف نگاری دلربا و دل فریب از روند نا بسامانی که دارم پشت سر از جوانی و تباهی های عمر یا ملاحت های دنیای هنر تا به یک جا ماندن […]

آذر 02
داستان لبخند علی – سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

– بابایی زود برگردی! امشب تولدته! یادت نرفته که؟! – نه دختر خوشکلم! یادمه! – با مامان میریم برات کیک می‌گیریم! – مرسی عشقِ بابا! – زود برگرد؛ دیر نکنی، ها! ″علی″ پیشانی دخترش را بوسید و گفت: باشه بابا جون، زود میام! ″نرگس″ با شوق و ذوق بسیار، پدرش را در آغوش کشید و […]