از قدیم ها و خیلی سال پیش شاید بگویم دوران کودکی باورتان می شود که من از مادربزرگم می ترسیدم هنوز هم می ترسم می پرسید چرا؟ از آخرین خاطرات کودکی ام که در گوشه خاطراتم است همین قدر یادم می آید که دفعه اولی که من عقل درست و حسابی داشتم و تازه می […]
موجود عجیب خنده بلندی کرد با مشت یکی از ملوانان را به بیرون از کشتی پرتاب کرد بعضی از ملوانان چند قدم به عقب رفتند هرمز فریاد زد: (بکشیدش ، او موجود خبیثی ست) ملوانان به سمتش دویدند غول با حرکات دستش هر یک را به گوشه ای پرتاب میکرد هرمز به سمتش حرکت کرد […]
درمیان انبوهی از مه افراد سعی می کردند کنار هم دیگر جمع شوند تا شاید راهی برای نجات باشد بدن همه از ترس می لرزید ناگهان تکان شدیدی بدنه کشتی را به لرزه در آورد جلوی کشتی به قدری سنگین شده بود که پایین تر از قبل شده بود هرمز تعدادی از سربازان را به […]
درد شب به نیمه ها نزدیک می شود، قدم هایش آرام تر می گردد و زانوی پاهایش قفل گشته و توانی دیگر ندارد، در کنج جوی آبی می نشیند و سرما را در آغوش می گیرد و در فکر فرو می رود، امروز داماد و دخترش او را از خانه به بیرون انداختند، بعد به […]
آقای کثیف یک شب سرد زمستانی،با یک عالم رویاء که آقای کثیف را فرا گرفته بود سیگار و دوباره سیگار خیلی آرامش بخش بود. زندگی با رویاهایش زیباست و خوشا به حال کسی که رویاءاش راه به حقیقت داشته باشد.آقای کثیف بازنشسته یکی از ارگانهای نظامی بود ولی با شصت سال سن هنوز خیلی خوش […]
زمستان است و فصل سرما شده اند خونه نشین باز آدم ها مشت مشت می ریزد شکوفه از آسمان می نشیند بر دامن خاک آلود زمین ها رختی از حریر می دوزد زمستان بر تن خشک و یخ زده شاخه ها می بافد فرشی از بلور با آب یخ زده رودخانه ها رده پای دانه […]
ابرک سپید نشسته در آسمان برای تو بهانه ای است باز بهاران پس اشک بریز و ببار باران تا پر شکوفه شود باغ و بستان اشک تو بر روی زمین می شود چمنزار می شود آب روان و می رود به جویبار می شوید شاخ و برگ درختان اشک تو، تن خاک آلودشان شاخه های […]
دختری است از جنس آفتاب چهره او مثال مهتاب خواهر بودن هست برازنده اش نام پر مهر مادر زیبنده اش تن پوش عشق ورزیدن بر تنش به زنجیر وفا کلید دوست داشتن بر گردنش قلب او از حریر مهر ورزی بافته شده چشمانش شبنمی است باران زده بر کاغذ سرنوشت، مُهر عشقش حک کرده اند […]
ز رخ زیبایت مادر، بهتر جایی ندیدم در آن قلب پر مهرت به جز صفا ندیدم تو ای مادر بیا در شبهای تاریکم به جز چشم سیاهت نورانی تر ندیدم به وقت بیماری بیا به بالینم طبیبی من حاذق تر از دستان تو ندیدم گل دوست داشتن رونق دارد در باغ مهرت به جز مهر […]
ظلماتی است شب زندگیم بی فروغ چشمانت کویری است تنم بی حضور مهربانت تنم شکوفه باران از مهر دستانت گل واژه های خوبی پیوسته در کلامت پندهای نغز و ناب همیشه از زبانت به وسعت دریاست صلابت قدمهایت کوه غبطه می خورد بر استواری اندامت گل واژه های ایثار در سرزمین مرامت آکنده گشته قلبت […]
اشک می چکد از دامنم از دوری نگار شمع نیمه سوخته ام در دامان روزگار وسوسه نسیم می کند خاموشم هنوز هم دلی دارم غم دار گشته ام بی شعله و خاموشم اشک غم برده مرا بر سر دار سردم و سوت و کور و خاموشم غم به قلبم می زند زخم بسیار این نسیم […]
فروغ چشمانت میخانه ای ساغر لبهایت می جانانه ای دست در دستانت تکیه گاه خانه ای عطر گیسوانت نسیم مستانه ای قلب پر مهرت مهر تابنده ای در دل پاکت خورشید تابند ه ای قد چون سروت بر سرم سایه ای شادی خنده هایت شوق دوباره ای
می بازد رنگ گلهای کاغذی احساسم مچاله می شود هنگام باران اشکهایم در غروب غمبار غمهایم می نشینم به نظاره غصه هایم صد فریاد می کشم از دردهای پنهانم گل های زرد می رویند در باغچه تنهایم شکسته در گلویم صدای نوایم در گوشه تاریکم نشسته و بی تابم احاطه کرده دیوارهای حسرت تن رنجور […]
جز گلهای خاطراتت، در باغچه یادم نیست جز عشقت، یادبودی در خاطرم نیست شوره زار دیدگانم، عکس رخ ماهت تکیه گاهی جز تکیه شانه هایت نیست مست و غزل خوان در کوی وفایت طنین قدمهایت جز در گوشم نیست چشم من اینک بر گونه می بارد اشک من جز غم هجران نیست دلم را با […]
مه همه جا را فرا گرفته بود آسمان به تاریکی شب گشته بود کشتی تکان های سهمگینی میخورد ملوانان هر یک به سمتی می دوید هر چند لحظه صدای فریاد ملوانی از گوشه ای می آمد هرمز همه چیز را زیر نظر داشت ترس را در چشمان ملوانان می دید عده ای از ملوانان در […]
« بازار دیگر » چون گذشتیم و بـرفتیم به بازار دیگر آمدن باز در اینجا ، نـتوان بار دیگر کام ما را نـدهد ، دلبر7 ایّام جهان تا نـبندیم نظر در پی دلدار8 دیگر هوس مردم دنیا نـگذارد که کسی رأی عقلـش بـنهد در ره گفتار دیگر چون در آنجا به حساب خودمان باز رسیم […]
به بخشندگی چشمان خورشید که می درخشد بی منت به روح بلند و گوارای باران که می بارد بی منت به مهتاب آسمانی که می تابد بی منت به دشت پر سخاوت که می رویاند برتنش بی منت به درخت پر بارسیب باغ که میوه می دهد بر شاخه هایش، بی منت به ابرهای سپید […]
جز گلهای خاطراتت، در باغچه یادم نیست جز عشقت، یادبودی در خاطرم نیست شوره زار دیدگانم، عکس رخ ماهت تکیه گاهی جز تکیه شانه هایت نیست مست و غزل خوان در کوی وفایت طنین قدمهایت جز در گوشم نیست چشم من اینک بر گونه می بارد اشک من جز غم هجران نیست دلم را با […]
بر قعر اقیانوسها بر پهنای زمینها بر نگاه پر تلاطم دریاها بر موج سواری ماهی ها بر برگ نیلوفر های آبی در کنار برکه مهتابی بر آواز قناری روی شاخه ها بر غربت چشم آهوها بر جنگل سبز پوشیده از برگ بر وسعت جاده نشسته در برف بر هفت رنگ، رنگین کمان بر آواری غم […]
در سینه چاک آسمان گل سینه ستاره آویخته قرص ماه مهتابی شب چشمانش را به گیسوی شب دوخته رقص شب پره های نورانی بر رخ برکه نور پاشیده آفتاب لم داده ، در پشت قله ها چشم آفتاب تا صبح فردا خوابیده در گوش لاله های وحشی نیمه شب، آواز شبانگاهی خوانده بسته قاصدک چشمانش […]
بر روی آیینه زلال رودخانه بازی می کردند سنگ ریزه ها آنقدر کم آب بود رودخانه که پای می گذاشتند در آن آدم ها هر روز کم آب تر می شد رودخانه تشنه تر می شدند علف ها یک روز آفتابی باد تندی وزید بالای رودخانه خورشید ناگهان خزید پشت ابرها ابر غرید و رسیدن […]
می گذرد اکنون روزها مثل گودالی ام در آب گشته ام زندانی انزوا گویی رفته ام در خواب نیست مهربانی دلدار ز رنج تنهایی بی تاب در سکوت ممتد انتظار نیست پیغامی ناب پر زده مرغ خنده ام گل شادی گشته نایاب
چهره آدمها هست رنگارنگ کبود و سرخ و سیاه زرد و سفید و ارغوانی رنگ اما رنگ قلبها هست دو رنگ یا سفید است و یا سیاه رنگ گاه می تپد در سینه ای سفید، قلب سیاهی گاه سفید است قلبش، آن سیاه پوست پا پتی گاه مردی با رخی زرد رنگ قلبش چون آیینه […]
دیده به دل دوخته ام تا بیایی به میهمانی بر درخت سبز نگاهت شاخه های مهربانی در عمق لبانت آوای مهر انگیز همزبانی تک درخت تنومند شانه هایت تکیه گاه بی پناهی در میان برق دیدگانت عاطفه می باری قلب رئوف بیکرانت گشته چشمه ساری سرزمین خشک تنم را نجات داده از خشکسالی در یادم […]
سبز گشته چمن به اشتیاق باران بر شیشه نازک دل می زند نم باران بر فصل سرد تنم شوق دلپذیر باران مانند آفتابی است در گرمای تابستان قد می کشند علف ها در زیر پای درختان غنچه شکوفه کرده در میان مرغزاران بلبل می خواند آواز بر روی شاخساران می جوشد از برکت دانه های […]
برکه پر آب، از باران پاییزی می شود لب تشنه علفزار، دوباره سیراب می شود بیدار می شود گویی جهان از خواب هم همه ای در میان شهر جاری می شود رقص شاپرکها در کنار مرغزارها با آب بازی مرغابی ها شادی برپا می شود صدای هم همه چلچله ها می رسد به گوش با […]
تنگ بلورین هست ماهی را خاطرخواه نمی داند مانده ماهی در حسرت دریا قناری کنج قفس در رویای بوستان نمی داند آوازش را قفس هست خاطرخواه گل سرخ خواب باغچه را می بیند هر دم نمی داند گلدان هست عطر تنش را خاطرخواه از دست سیاهی فراری است مهتاب نمی داند شب سیاه هست نورش […]
چه تماشایی بود به گل نگاه گلدان تکیه داده بود گل به خاک های گلدان گل زیبا دل برده بود از گلدان ساقه گل پنهان بود در خاک گلدان دم از عشق گل می زد هر روز گلدان چه زیبا بود و با طراوت گل در گلدان به باد پاییزی از لب دیوار افتادگلدان شکست […]
بر فراز آسمان می کشند ابرها نقش هایی ناب از دیده باران می چکد قطره های اشکی تابناک جاری می شود بر تن برکه و گونه های خاک می سازد ترنم باران هر لحظه هوایی پاک سنگ های کف رودخانه عاشق زمزمه های آب می رقصند زیر باران با ساز و نوای قطره های آب […]
خورشید مو طلایی بر تنش پیراهنی زمردین دست در دست روز می آید میهمانی در زمین نور خورشید در روشنایی روز می گردد پیدا آفتاب طلایی با رسیدن روز می رسد از راه در مسیر هم می گردند شب و روز ناپیدا حریر روز از رنگ مشکی شب پیوسته جدا چهره ماه، پشت نقاب شب […]
از خانه ابری کهکشان بانوی برفی گشته میهمان بر تنش پیراهن سپیدی بر پایش کفش های برفی کشیده پرده توری برف بر تن زمین ها زده حصاری از یخ سر تا سر جاده ها برف سپید آمده در کوچه باغ ها سپید گشته حیاط و پشت بام ها نقش می زند رده پای عابران بر […]
باران می بارد از دیده آسمان همچون گریه ای از فرط خوشحالی قطره قطره های آب می نوازند نغمه های فرح بخش زندگی شبنم زیبای صبحگاه همدم گل سرخ در باغ پیچیده باز نجوای بلبلان شیدا دارد تماشا پرواز مرغک های بی قفس پر شده دنیا از هوای پر نفس می چرخد و می چرخد […]
می نشیند صبحدم، شبنم زیبا بر برگ های سبز گلپونه ها نسیم خوش مهربانی می گذرد از میان شاخسارها می ریزد شکوفه های سفید و ارغوانی در دل باغها و بستانها آواز خوش جویبار می پیچد بر تن دشتها به گوش هر رهگذر می رسد نغمه های بلبلان و سارها غاغای مرغابی ها در مسیر […]
خواب می آید به چشمها خورشید می رود پشت کوهها می پیچد در هوا عطر شب بوها ماه می رسد به جاده ابریشمی کهکشانها مهتاب می دزد نور را از ستاره ها باغ می خوابد با صدای لالایی جیرجیرکها با آواز باد می رقصند شاخه درختها می تابد نور ماه بر برکه ها پروانه های […]
از قطره های درخشان شبنم وجودم همچون فصل بهار پر از کرشمم چون برگ های پاییزی می ریزد دانه های اشکم گاه می گیرد مثل روزهای سرد زمستانی دلم سخاوتمندانه مثل باران تند می بارم سرسبز و جاری رودخانه زندگیم گل پونه های مهر می شکفد بر دامانم می سپارم به کوه صبوری غم هایم […]
فصل اول ( دوران تحصیل ) ستاره دختر قصه ما خیلی سر به هوا بود از اول که به مدرسه رفت اولا که از مدرسه خوشش نمی اومد و همش فکر می کرد که یه جای وحشتناک پا گذاشته. دوم اینکه دل به درس نمی داد. از همون روز اول نمراتش کم بود. اولین روز […]
کودک کار خیمه زده موج غم در چهره دریایی ات نیست سفره ای از نان به جز گرسنگی ات زخم می زند شلاق فقر بر تن خستگی ات اشک غم می بارد از چشمان بارانی ات دست پر عطوفتی نیست ارزانی ات جز زمین سخت که می فرساید پیکرت ژنده و شرحه شرحه شده جامه […]
زمین در بستر مرگ رنگی بر رخسار تب دار زمین نمانده یک نهال هم از قامت سرو درختان بر جا نمانده زمین در بستر مرگ است از تار و مار آبادی ها یک تار و پود هم از خلعت سبزش بر جا نمانده بر سر مرغان طرب انگیز، آوار گشته لانه ها جز پرنده ای […]
مهربان شو تا حال جسم و روحت به شود مهربان شو تا سرای جهان به نامت شود گر همه جا خار، گلستان جایگاهت شود قلبت چون آیینه بدرخشد تابناک چهره ات آسمانی و رخشان شود لبریز از عیش و طرب خنده پر مهرت مرغ شادی غزل خوان باغ لبانت شود گر روزگار اشک افشان کند […]
مرگ کبوتران آه ای کبوترهای پر بسته که از باران ستم پرها شکسته از ظلم زمستان سیاه بی رحمی برف شلاق بر تن سفیدتان نشسته آتش سوزان درد می پاشد جرقه ای بر بال های خسته مرغ مهاجر بی رحمی دانه ها را برده، مانده ابد گرسنه سنگی جدا شده قلتیده از کوه نامردی بال […]
کز کرده سایه غم بر گوشه ابروانم شاخه خشک گریه ، کور کرده دیدگانم مژه بر هم نمی زنم و از زنده ماندن پشیمانم تنی تب دار دارم و جز مرگ راه ندارم شقایق های پر پر شده در میان باغ آرزوهایم نگاهی که شکسته شوق شادی را بر لبانم ز لحظه های غم بار […]
مریم گریه های شبانش ادامه داشت. زمانه خانم از رنگ و روی پریده مریم تعجب می کرد به خودش گفت ای بابا این دختر چشه باید حتما ببرمش یه چک آبه کامل . بعد رو کرد به مریم و گفت: مریم جون یه وقته دکتر باید واست بگیرم . مریم با تعجب گفت: چرا زمانه […]
مریم نشست پشت میز آشپزخونه و یه چایی ریخت با کمی نون پنیر خورد بعدش رفت تو اتاقش و در رو بست. فرانک میز صبحونه برای محمود چیده بود ولی محمود گفت نه دیگه صبحونه نمی خورم.بزار حسابی گشنمون شه ناهار عروس خانم رو بخوریم. فرانک میز صبحونه رو جمع کرد . ساعت دو بعد […]
می بینم در باورم معبود یگانه ام را می بینم در باورم سپیده صبحی برای روز روشن را می بینم در باورم درخششی برای آفتاب را می بینم در باورم برای باغچه مثل گل را می بینم در باورم برای درخت مثل ریشه را می بینم در باورم شاخه گلی برای پروانه را می بینم […]
زمانه خانم گفت: آره محمود چه قولی بهش دادی. محمود گفت هیچی مامان شما جدی نگیرین . فرانک ابرویی بالا انداخت و گفت اما من محمود جدی گفتم فکر نکن با یه ماهی پلو می تونی من رو خر کنی. من هر جا اراده کنم می تونم ماهی بخورم پس این بازی رو تمومش کن […]
محرمی بهتر از تو در این دنیا نیست تا تو هستی در کنارم حاجتی به خلق نیست گر نباشد شعله شمعی شب افروز تا تو هستی ترسم از تیرگی ها نیست دل به تو داده ام و تنی دل شاد دارم در آسمان چشمانم ابر غمباری نیست هر لحظه گشته لبانم مزین به نامت با […]
قصه باران دست در دست هم دارند ابرها نقاشی می کشد باز ابرها فصل با طراوت باران است دست به کار شده اند ابرها باد می وزد در پهنای آسمان هم همه ای است در میان ابرها آسمان می شود سیاه و تار می ترسند و می لرزند ابرها می رسد از راه غرش رعد […]
مریم اشک تو چشاش جمع شده بود به محض اینکه فرانک از اتاقش رفت در اتاقش رو قفل کرد . عروسک محبوبش رو برداشت و با اون اشک چشماش رو پاک کرد و رفت تو تخت بعد از ده دقیقه بالشش خیس خیس شده بود خودش هم نفهمید چند ساعت گریه کرده. یه دفعه به […]