شعر ای نطفه ی آزادی … – فرزین مرزوقی

ای نطفه ی آزادی
آخر به چه تن دادی
گقتی که شبی شاید
بیرون شدی از یادی

من محو و تو محصوری
دورتر تو ز هر دوری
شاید که به خواب آیی
آنگونه که مجبوری

شیرین تر از هر شادی
بر یال هزار یادی
هر کس ، تو را می خواند
میرفت به یک بادی

آزادترین مرد ام
وقتی که ی همدردم
بر شاخه ی این پاییز
من زرد تر از زردم

ای شاخه ی تنهایی
بی برگ و گل آرایی
گر فصل بهار خواهی
باید که به خود آیی

خورشید نمی آید
یا غصه به سر آید
تا وقتی که تو گویی
وقت دگری شاید!

یک روز نفس آید
یک آن که به سر آید
هر کس به مسیری رفت
آنگونه که خود خواهد

پر کن شب و از مستی
آنگونه که خود هستی
این وعده ی فردا هست
با خالق این هستی
فرزین.م

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه