شعر آئینه ی داور – حبیب رضائی رازلیقی

( آئینه ی داور )

رادمردی چون علی دیگرنیابد روزگار
لافَتی الّا عَلی لا سیف الّا ذوالفَقار

ای بنازم ذوالفقارش شیعه را حرمت زِ ِاوست
نقش بسته نامِ پاکش بر دلم عزّت زِ اوست
فخرِ عالم عرش را لنگر بود رَحمت زِ اوست

شأن و شوکت در دو گیتی دینِ ما را اعتبار
لا فَتی الّا عَلی لا سیف الّا ذخوالفَقار

عدل را اُلگو به دنیا شیرِ دریایِ شجاعت
آفریــده حّیِ داور شاهکاری با صلابت
شدبه میلادش جهانی غرقِ درشَهدِ ِسعادت

مهرِ او افتاده در دل گشتـه ما را افتخار لا فَتی اِلّا عَلی لا سیف اِلّا دولفَقار

بذلِ خاتم در رکوعش جان ببازد در سجودش
همسری لایق به زهرا عشق احمد در وجودش
گوهری بی مثل و همتا در مروّت عدلُ جودش

هرکه در دل عشق حیدر پَروَرد شد رستگار
لا فَتی الّا عَلی لا سیف الّا دوالفَقار

در مقامش کن تأمل کعبه باشد زادگاهش
قبلِ میلادش به دنیا بود والا جایگاهش
ای بنازم رهبری که نورِ ایزد در نگاهش

شک ندارم بر علی عاشق بوَد پروردگار
لا فَتی الّا عَلی لا سیف الّا ذولفَقار

یا علی گفتن مضاعف می نماید قدرتم را
مشکلی در کار افتد می فَزآید جرأتم را
چون سپردم دل به مهرش تا گرفتم عزّتم را

اسم او فریاد من شد تا اَبد با اقتدار
لا فَتی الّا عَلی لا سیف الّا دولفَقار

ای (حبیبم) مدحِ او را نِی شود آری به دفتـر
از قلم هرگز نباشد انتظارِ وصفِ حیدر
شعرها گر شد سروده مدحِ او دائم مکرَر

بیـت هایی را نوشتم تا بماند یـادگار
لا فَتی الّا عَلی لا سیف الّا ذوالفَقار

حبیب رضائی رازلیقی

Loading

امتیاز بدهید

نظر

افزودن دیدگاه